کد مطلب: ۲۰۱۱۸۸
۰۸ مهر ۱۴۰۰ - ۱۰:۱۶
داستان درباره‌ی شانس

داستان و حکایت‌های کوتاه در رابطه با شانس

شانس بطور کلی از دسترس اختیار انسان‌ها خارج است و رخ دادن اتفاقی به خوش شانسی یا بدشانسی تعبیر می‌شود. انشا در مورد شانس با مقدمه و نتیجه گیری و همچنین انشا به شیوه حکایت درباره شانس، انشا خنده دار درباره شانس و انشا درباره بدشانسی و طنز تلخ در مطلب حاضر آورده شده‌اند.

به گزارش مجله خبری نگار،در مورد شانس و اعتقاد آدم‌ها به بدشانس یا خوش‌شانس بودن افراد نظرات مختلفی دارند. نظر شخصی من درباره شانس این است که هیچوقت بطور قاطع نمی‌توان گفت که شخصی بسیار خوش‌شانس است یا بسیار بدشانس است، چون هیچ چیز از آینده معلوم نیست و هر اتفاقی می‌تواند رخ بدهد که هیچ‌کس از آن خبر ندارد و هیچ‌وقت نمی‌توان با قاطعیت تمام بگوید که این اتفاق رخ می‌دهد یا نه که این کاملاً طبیعی است، چون همه چیز کاملاً شانسی است و شانس یعنی همین!

داستان و حکایت‌های کوتاه در رابطه با شانس

بعضی از مردم نظراتی اشتباه درباره شانس دارند که اصلاً با عقل و منطق جور در نمی‌آید، مثل اینکه بگویید کسی که خیلی پولدار است شانس زیادی داشته و خداوند شانسی وی را پولدار کرده است، ولی این در بسیاری مواقع اشتباه است. آن شخص پولی را که داشته با تلاش و کوشش خود به دست آورده است، تلاش کرده و زحمت کشیده و نه شانسی. البته گاهی برخی اتفاق‌ها در زندگی رخ می‌دهد که اسم آن را فقط شانس می‌توان گذاشت.

داستان و حکایت‌های کوتاه در رابطه با شانس

در ادامه چند نمونه حکایت و داستان در رابطه با شانس فراهم اورده ایم که در اختیارتان می‌گذاریم.

داستانی کوتاه درمورد شانس

در ضیافت ناهاری، لیوان شخصی شکست. شخص دیگری به او گفت:
- این نشانه‌ی خوش‌شانسی است.
همه‌ی کسانی که سر میز بودند، با این ایده آشنا بودند. اما یک خاخام کلیمی که در آنجا حضور داشت، پرسید:
- چرا این نشانه‌ی خوش‌شانسی است؟
همسر مسافر گفت:
- نمی‌دانم. شاید از قدیم این را می‌گفتند تا مهمان شرمنده نشود.
خاخام گفت:
- نه. توضیحش غیر از این است. در بعضی از سنن کلیمیان آمده است که هرکس سهمیه‌ی معینی از شانس دارد که در طول دوره‌ی زندگی‌اش از آن استفاده می‌کند. انسان اگر از این سهمیه فقط درمورد چیز‌هایی که واقعاً لازم‌شان دارد استفاده کند، شانس به او روی آورده است. وگرنه ممکن است شانس خودش را از دست بدهد. وقتی کسی لیوانی می‌شکند، ما کلیمیان به او می‌گوییم: «به امید موفقیت!»، اما مفهومش این است که خوب شد حتی ذره‌ای از شانس خودت را برای جلوگیری از شکستن لیوان صرف نکردی، حالا می‌توانی از آن در امور مهم‌تری استفاده کنی!

داستان و حکایت‌های کوتاه در رابطه با شانس

حکایت پیرمرد بد شانس

حکایت و داستان های قدیمی و آموزنده که به‌صورت کوتاه آماده شده است تا بخوانید و درس بگیرید و به دیگران نیز بگویید تا ان‌ها نیز درس بگیرند.
روزی اسب پیرمردی فرار کرد:
مردم گفتند: چقدر بدشانسی!
پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
فردا اسب پیرمرد با چند اسب وحشی برگشت:
مردم گفتند: چقدر خوش شانسی!
پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
پسر پیرمرد از روی یکی از اسب‌ها افتاد و پایش شکست:
مردم گفتند: چقدر بدشانسی!
پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
فرداش از شهر آمدند و تمام مرد‌های جوان رابه جنگ بردند بجز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.
مردم گفتند: چقدر خوش شانسی!
پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
+ زندگی پر از خوش شانسی‌ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد.
از کجا معلوم؟!

داستان و حکایت‌های کوتاه در رابطه با شانس

حکایت دزد سر گردنه‌

می‌گویند در قدیم دزد سر گردنه هم معرفت داشت!
روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسه‌ی سکه‌ی مردی غافل را می‌دزدد!
هنگامیکه به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه‌ها کاغذیست که بر ان نوشته است:
خدایا به برکت این دعا، سکه های مرا حفاظت بفرما..
اندکی اندیشه کرد، سپس کیسه رابه صاحبش باز گرداند!
دوستانش وی را سرزنش کردند که چرا این همه‌ی پول را از دست داد.
دزد کیسه در پاسخ گفت:
صاحب کیسه باور داشت که دعا، دارایی وی را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است.
من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او.
اگر کیسه وی را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست می‌شد. آنگاه من دزد باور‌های او هم بودم، و این دور از انصاف است!
و اینروز‌ها دراین سرزمین عده‌ای هم دزد خزانه مردمند و هم دزد باورهایشان…، چونکه به نام دین دزدی می‌کنند… برای همین است که عده‌ای از دین زده شده‌اند و فکر میکنند که این کاری که این‌ها میکنند تعالیم دین است.
+ مسئول عزیز اگر می‌بری سکه‌ها را ببر نه باور‌ها را...

داستان و حکایت‌های کوتاه در رابطه با شانس

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر